
شاه نعمتالله ولی
غزل شمارهٔ ۹۵۳
۱
ساقی سرخوش ما همدم ما می بینش
جام می را به کف آور به صفا می بینش
۲
آفتابیست که بر هر دو جهان تافته است
می نماید به تو روشن همه جا می بینش
۳
نقش بستیم خیال رخ او بر دیده
خوش خیالیست در این دیدهٔ ما می بینش
۴
خیز و آئینه از مردم بینا بطلب
بنشین در نظر ما و خدا می بینش
۵
نور چشمست که چشمت ابداً روشن باد
برو ای نور دو چشم و ابداً می بینش
۶
گر جفائی کند آن دوست به جان منت دار
بکش آن جور ولی لطف و وفا می بینش
۷
بنده با سید سرمست حریف است مدام
پادشاهی به کرم یار گدا می بینش
تصاویر و صوت

نظرات