شاه نعمت‌الله ولی

شاه نعمت‌الله ولی

غزل شمارهٔ ۹۵۵

۱

عشق آمد و جام می به دستش

جانم به فدای چشم مستش

۲

برخواست بلا و فتنه بنشست

از قد بلند و زلف پستش

۳

بنشست به تخت دل چو شاهی

یا رب چه خوشست این نشستش

۴

صد توبه به یک کرشمه بشکست

سرمستی چشم می پرستش

۵

ای عقل برو که عشق سرمست

عهد من و توبه هم شکستش

۶

در مذهب عشق هیچ بد نیست

نیک است هر آنچه عشق هستش

۷

رندیم و حریف نعمت الله

سر بر قدم و به دست دستش

تصاویر و صوت

نظرات