
شاه نعمتالله ولی
غزل شمارهٔ ۹۶۳
۱
وش مطربیست عشقش بنواخت باز سازش
آسوده جان عشاق از ساز دلنوازش
۲
خواهی که بازیابی رمزی ز راز معشوق
می باش عاشقانه با محرمان رازش
۳
جانی که نو نیاز است جانان به جان گدازد
یا رب که آفرین باد بر جان نو نیازش
۴
ساقی به صاف درمان ما را علاج می کن
باز آ به دُرد دردش خوش خوش دوا بسازش
۵
آن یار نازنینم زارم گذاشت بازم
شکرانه جان ببازم گرآورند بازش
۶
جام جم است عالم پر می ز خم وحدت
نوشم می حقیقت از ساغر مجازش
۷
ذوقیست عاشقان را با جان نعمت الله
ذوق خوشی طلب کن از جان پاکبازش
نظرات