شاه نعمت‌الله ولی

شاه نعمت‌الله ولی

غزل شمارهٔ ۹۷۸

۱

پادشاه عاشقانیم و گدای کوی عشق

ای عجب بنگر گدا شد پادشاه کوی عشق

۲

مجلس مستان حضرت روضهٔ رضوان ماست

جنت المأوای ما بستانسرای کوی عشق

۳

عقل سرگردان چه داند ذوق بزم عاشقان

ناسزائی خود کجا باشد سزای کوی عشق

۴

خانقه هرگز ندارم من به جای میکده

خود ندارم هیچ جائی من به جای کوی عشق

۵

مانم چشم و غم دل دوست می داریم دوست

زانکه جان می بخشداین آب و هوای کوی عشق

۶

صد دوا بادا فدای درد بی درمان ما

باد جاوید این دل ما مبتلای کوی عشق

۷

نعمت الله دم به دم از ما نوائی می برد

تا توانی یافتیم از بینوای کوی عشق

تصاویر و صوت

نظرات