
شاه نعمتالله ولی
غزل شمارهٔ ۹۷۹
۱
عاشقان غرقند در دریای عشق
اوفتاده مست در غوغای عشق
۲
دامن معشوق بگرفته به دست
سر نهاده دائما در پای عشق
۳
عاشق و معشوق و عشق آمد یکی
در سر ما نیست جز سودای عشق
۴
نور چشم عاشقان عشق وی است
عقل کی داریم ما بر جای عشق
۵
ملک عالم را به سلطانی گرفت
حضرت یکتای بی همتای عشق
۶
کار ما از عاشقی بالا شده
این بلا می جو تو از بالای عشق
۷
عشق در جان است و در دل درد او
نعمت الله واله و شیدای عشق
تصاویر و صوت

نظرات