
شاه نعمتالله ولی
غزل شمارهٔ ۹۸۱
۱
عالم عرض است و جوهرش حق
این است رموز سر مطلق
۲
جانست چو موج و دل چو دریا
مائیم حباب و تن چو زورق
۳
گنجیم و طلسم مائی ماست
بگشای به عشق بند مغلق
۴
عاشق صور است و معنی معشوق
وین هر دو ز عشق گشته مشتق
۵
عشقش به اشارت اصابع
کرده مه بدر عقل را شق
۶
ما بلبل گلستان عشقیم
نالان به نوای خوش به رونق
۷
مستیم و خراب همچو سید
گویای اناالحقیم و بر حق
تصاویر و صوت

نظرات