
شاه نعمتالله ولی
غزل شمارهٔ ۹۹۶
۱
ای دهنت وهم میانت خیال
کار دل از هر دو خیال محال
۲
لب به لبم نه که به جان تشنه ام
ای لب تو چشمهٔ آب زلال
۳
مصحف روی تو چو یوسف بدید
خواند ز بر آیت حسن و جمال
۴
آینه با روی تو یک رو شده
نور تو بنموده در او این مثال
۵
پرتو روی تو چو بر مه فتاد
چون خم ابروی تو مه شد هلال
۶
در همه احوال ببین روشن است
از نظرت دیدهٔ اهل کمال
۷
سید ما بود پس از قرن چند
باز شنیدست که شد مست حال
نظرات