شاه نعمت‌الله ولی

شاه نعمت‌الله ولی

و من کلامه

۱

آن کیست که سر مست به بازار بر آمد

آن جان جهان است

۲

صد بار فرو رفت و دگر بار بر آمد

تا هست چنان است

۳

خورشید در آئینهٔ مه کرد نگاهی

آن نور پدید است

۴

در دور قمر آن مه انوار بر‌آمد

بنگر که عیان است

۵

سردار شد و هم سر و دستار بینداخت

در پای حریفان

۶

رندی که چو منصور بر این دار بر‌آمد

سردار جهان است

۷

در کوی خرابات مغان خوش گذری کرد

آن شاهد سرمست

۸

فریاد ز خمخانه و خمار بر‌آمد

کاین کوی مغان است

۹

در آینه بنمود جمال و چه جمالی

دیدیم به دیده

۱۰

از بتکده‌ای آن بت عیار بر‌آمد

جانم نگران است

۱۱

عالم همه مستند ز یک خم شرابی

ما نیز چنانیم

۱۲

اندک نشد آن باده و بسیار برآمد

ساقیش فلان است

۱۳

این گفتهٔ مستانهٔ سید چو شنیدی

از ذوق بخوانش

۱۴

نقدی است که از مخزن اسرار برآمد

آن گنج روان است

تصاویر و صوت

آزاده :

نظرات

user_image
ناشناس
۱۳۹۱/۰۷/۰۶ - ۰۳:۰۲:۵۰
عالم همه در غیب نگاهت نگران است
user_image
بهارک
۱۳۹۳/۰۹/۱۳ - ۰۵:۰۹:۱۰
ناگه بت من مست به بازار برآمدشور از سر بازار به یکبار برآمد......"فخرالدین عراقی"