
شاطر عباس صبوحی
شمارهٔ ۱ - گرفتاران
۱
پدر، خواهد ببرّد زلفکان چون کمندش را
پسر حیران، که چون سازد گرفتاران بندش را
۲
کند کوتاه، دست از زلف و از لعل شکر خندش
نداند کاین دو هندو، پاسبانانند قندش را
۳
سپندش خال و دودش زلف و آتش، پرتو رویش
عبث بیدود میخواهی بر این آتش، سپندش را
۴
نکرده هیچ ابرو خم به قطع زلف میماند
کمانداری که داد از دست ار پیچان کمندش را
۵
صبوحی آنقدر نگذاشت آن زلف دوتا برجا
که گیری یک شب و بوسی دو لعل نوشخندش را
نظرات
مجید
میرزا
Hamishe bidar
امیرحسین مقدم
امیرحسین مقدم
د. ق. مصلح بدخشانی