
شاطر عباس صبوحی
شمارهٔ ۲۹ - دل گمشده
۱
گرهی از خم آن زلف چلیپا وا شد
هرکجا بود، دل گمشدهای پیدا شد
۲
گر به آهوی ختا، نسبت چشمت دادیم
گنه از جانب او نیست، خطا از ما شد
۳
گندم خال تو در خُلد، ره آدم زد
زلف شیطان صفتت راهزن حوا شد
۴
ترک چشمان تو مستند و، دو شمشیر به دست
از دو بد مست یکی شهر پر از غوغا شد
۵
سخن از لعل تو، هر جا که روم میشنوم
این چه سرّیست که در دوره ما پیدا شد؟
۶
یا رب! این خرمن گل چیست که از نکهت او
آتشی حاصل و جانسوز من شیدا شد
۷
ارنی گفت دلم بهر تماشای رُخش
لن ترانی به جواب، از دو لبش گویا شد
۸
بیسبب رهزن میخانه صبوحی گشته
رهزن دین و دلم آن صنم ترسا شد
نظرات