
شاطر عباس صبوحی
شمارهٔ ۳۲ - خمخانه حق
۱
شام هجران مرا صبح نمایان آمد
محنت آخر شد و اندوه به پایان آمد
۲
نفس باد صبا باز مسیحائی کرد
مگر از زلف خم اندر خم جانان آمد
۳
شکر ایزد که دگر بار، به کوری رقیب
دلبرم شاد رخ و خرّم و خندان آمد
۴
عجبی نیست گرم از کرم پیر مغان
رنج راحت شد و هم درد به درمان آمد
۵
گرچه بسیار چشیدی ستم ز هر فراق
دلبر شاد به بزمت شکرستان آمد
۶
ساقیا! ساغر لبریز از آن باده بده
که ز خمخانهٔ حق، هدیه به مستان آمد
۷
مطرب! آغاز کن آن نغمهٔ داوودی را
که ز الحان خوشش، جان به سلیمان آمد
۸
مژده ای صدر نشینان صف میکده، باز
که صبوحی ز حرم مست و غزلخوان آمد
نظرات
بابک شبان
سعید اخیانی