شاطر عباس صبوحی

شاطر عباس صبوحی

شمارهٔ ۳۷ - ماجرای دل

۱

گفته بودی که بیائی، غمم از دل برود

آنچنان جای گرفته است که مشکل برود

۲

پایم از قوت رفتار، فرو خواهد ماند

خنک آن کس که حذر کرد، پی دل برود

۳

گر همه عمر، نداده است کسی دل به خیال

چون بیاید به سر کوی تو، بی‌دل برود

۴

کس ندیدم که در این شهر، گرفتار تو نیست

مگر آنکس که به شب آید و غافل برود

۵

ساربان! تند مران، ورنه، چنان می‌گریم

که تو و ناقه و محمل، همه در گل برود

۶

سر آن کشته بنازم که پس از کشته شدن

سر خود گیرد و اندر پی قاتل برود

۷

باکم از کشته شدن نیست، از آن می‌ترسم

که هنوزم رمقی باشد و قاتل برود

۸

گر همه عمر صبوحی خوش و شیرین باشد

این سخن ماند ندانم که چه با دل برود

تصاویر و صوت

نظرات

user_image
بیگانه
۱۳۹۶/۱۱/۱۴ - ۱۶:۴۳:۰۳
باکم از کشته شدن نیست، از آن می‌ترسمکه هنوزم رمقی باشد و قاتل برود... عالی...
user_image
ho۳ein۰۲۱
۱۴۰۰/۰۶/۱۰ - ۱۰:۵۸:۰۸
برداشتی زیبا از شعر سعدی و بسیار خواندنی