شاطر عباس صبوحی

شاطر عباس صبوحی

شمارهٔ ۴۱ - نقش تو

۱

آن‌که رخسار تو با زلف گره‌گیر کشید

فکرها کرد که باید به چه تدبیر کشید

۲

مدّتی چند بپیچید بخود آخر کار

ماه را از فلک آورد بزنجیر کشید

۳

خامه می‌خواست که مژگان ترا بردارد

راست بر سینهٔ عشاق تو صد تیر کشید

۴

چون بیاراست بدان حُسن دلاویز تُرا

قلم اندر کف نقّاش تو تکبیر کشید

۵

گردش خامه تقدیر غرض نقش تو بود

کز ازل تا به ابد این همه تأخیر کشید

۶

دیده از تاب ، چه بسیار ز شب‌ها ، که گشود؟

کانتظار تو بسی این فلک پیر کشید

تصاویر و صوت

نظرات

user_image
هانی
۱۳۹۷/۰۵/۲۷ - ۰۷:۳۴:۳۸
در بیت دوم کلمه های بخود و بزنجیز بهتر است جداگانه به صورت به خود و به زنجیر نوشته شوددر بیت های بعد هم کلمه ی (تو را) متاسفانه به صورت ترا نوشته شده است
user_image
سیدمحمد جهانشاهی
۱۴۰۳/۰۳/۰۱ - ۱۷:۲۵:۵۵
دیده از تاب ، چه بسیار ز شب‌ها ، که گشود