
شاطر عباس صبوحی
شمارهٔ ۵۲ - دلبر فرزانه
۱
طالب طرّه خم در خم جانانه شدم
عاقلان سلسله آرید که دیوانه شدم
۲
در جهان بودنم از دوستی اوست بلی
شایق گنج بدم، ساکن ویرانه شدم
۳
خادم مسجد آدینه اگر بودم دوش
از دم پیر مغان خازن میخانه شدم
۴
نکنم سجده بشکرانه چرا تا که چنین
فارغ از صومعه و سبحهٔ صد دانه شدم
۵
از من ایدوست مباش اینهمه بیگانه که من
آشنای تو شدم، کز همه بیگانه شدم
۶
تا چو آن شمع شب افروز باغیار توئی
ز آتش غیرت دل، غیرت پروانه شدم
۷
گر جنون دارم، اگر عقل، صبوحی باری
رفتم و مایل آن دلبر فرزانه شدم
نظرات