
شاطر عباس صبوحی
شمارهٔ ۵۸ - پرده های راز
۱
دو چشم مست تو، خوش میکشند ناز از هم
نمیکنند دو بد مست، احتراز از هم
۲
شدی به خواب و به هم ریخت خیل مژگانت
گشای چشم و جدا کن سپاه ناز از هم
۳
میان ابرو و چشم تو، فرق نتوان داد
بلا و فتنه ندارند امتیاز از هم
۴
کس از زبان تو، با ما سخن نمیگوید
چه نکتهایست که پوشند اهل راز از هم
۵
شب فراق تو بگسیخت در کف مطرب
ز سوز سینهٔ من، پرده های ساز از هم
۶
به باغْ سرو و صنوبر چو قامتت دیدند
خجل شدند ز پستی، دو سرفراز از هم
۷
پری رخان چو گرفتار و درهمم خواهند
گره زنند به زلف و کنند باز از هم
۸
تو در نماز جماعت مرو که میترسم
کُشی امام و بپاشی صف نماز از هم
۹
دلم به زلف تو، مانند صعوه میماند
کهاش به خشم بگیرد دو شاهباز از هم
۱۰
تو بوسه از دو لبت دادی و صبوحی جان
به هیچ وجه، نگشتیم بینیاز از هم
نظرات
مجتبی
رضا