
شاطر عباس صبوحی
شمارهٔ ۶۴ - زبونی دل
۱
در خم زلف تو، پابند جنون شد دل من
بیخبر از دو جهان غرقه به خون شد دل من
۲
چونکه با رشتهٔ گیسوی تو پیوندی داشت
مو به مو بسته به زنجیر جنون شد دل من
۳
اینهمه فتنه مگر زیر سر چشم تو بود
که گرفتار دو صد سحر و فسون شد دل من؟
۴
آنچه گفتم به دل از روی نصیحت، نشنید
عاقبت عشق تو ورزید و زبون شد دل من
۵
بعد مرگ من اگر بر سر خاکم گذری
دهمت شرح، که از دست تو، چون شد دل من
۶
سالها سخت تر از کوه گران بود ولیک
در سر عشق تو بی صبر و سکون شد دل من
۷
نقطهٔ خال تو تا دید به پرگار وجود
یکسر از دایرهٔ عقل، برون شد دل من
نظرات
جواد