
شاطر عباس صبوحی
شمارهٔ ۷۵ - وطن تو
۱
دلم فتاده بر آن زلف پرشکن که تو داری
قرار برده ز من آن لب و دهن که تو داری
۲
لبت چُو غنچه، رُخَت چون بنفشه، زلف چُو سنبل،
کسی ندیده از این خوبتر چمن که تو داری
۳
ز بوی پیرهنت زنده میشود دل مرده
چه حکمت است در این بوی پیرهن که تو داری
۴
کجاست شهر و دیار و کجا بود وطن تو
خوشا به مردم آن شهر و آن وطن که تو داری
۵
مرا غلام خودت کن که هیچ خواجه ندارد
چنین غلامِ هنر پیشه ای ، چُو من که تو داری
نظرات
حسین شیردل
احمد
سیدمحمد جهانشاهی
سیدمحمد جهانشاهی