
وفایی شوشتری
شمارهٔ ۱۰
۱
کسی گوی سعادت از میان بُرد
که در عالم غم بیچارگان خورد
۲
می عشرت منوش از جام گیتی
که باشد صاف اوهم درد وهم دُرد
۳
تکلّف گر نباشد خوش توان زیست
تعلّق گر نباشد خوش توان مُرد
۴
خوش آن عاشق که در کوی محبّت
به جانان جان ز روی شوق بسپرد
۵
مشو ایمن زکید نفس بی باک
مدان هرگز چنان دشمن چنین خُرد
۶
«وفایی» سر بلندی یافت زآنرو
که خود را همچو خاک راه بشمرد
نظرات