وفایی شوشتری

وفایی شوشتری

شمارهٔ ۳۷ - در شهادت حضرت ابوالفضل (ع)

۱

طبعم به هر ترانه نوای دگر زند

عشّاق وار، برصف خوف و خطر زند

۲

گاهی هوای ملک عراقش گهی حجاز

گاهی قدم به خاور وگه باختر زند

۳

با، هر مخالف است مؤالف به راستی

مانند آفتاب که برخشک وتر زند

۴

از کوچک و بزرگ بگیرد سراغ یار

باشد مگر که چتر سعادت به سر زند

۵

شاید زفیض بخت همایون به نشأتین

یکی نشئه یی$ ز جام محبّت اثر زند

۶

آری کسی که اهل نظر نیست در جهان

باید که حلقه بر دل اهل نظر زند

۷

لاسیّما، به درگه شاهی که از کرم

چون ذرّه یی ز مهر رخش بر حجر زند

۸

گردد بسان لعل درخشنده تابناک

وز آب و تاب طعنه به شمس و قمر زند

۹

شاه حجاز و ماه بنی هاشمی لقب

آنکو لوای نصرت و فتح و ظفر زند

۱۰

از بهر سیرِ رفعت او طایر قیاس

با شهپر خیال اگر بال و پر زند

۱۱

مشکل رسد به حلقه ی دربار رفعتش

صد بار اگر، ز حلقه ی امکان به در زند

۱۲

حکمش چنانکه نقشه ز نقشش قضا برد

امرش چنانکه کرده ز رویش قدر زند

۱۳

در صولت و صلابت و مردیّ و مردمی

در روزگار تکیه به جای پدر زند

۱۴

موسی به گفتن ارنی نیست حاجتش

گر، ذرّه یی زخاک درش بر بصر زند

۱۵

زان خاک جای سوزنش ار، بود با مسیح

می بایدش قدم به سر عرش برزند

۱۶

یعقوب را محبّت یوسف رود ز دل

گر بر رُخش ز منظر دل یک نظر زند

۱۷

از شرق طبع روشن من مطلع دگر

چون قرص آفتاب درخشنده سر زند

تصاویر و صوت

نظرات

user_image
سید مصطفی سامع
۱۴۰۲/۱۱/۱۵ - ۲۳:۰۲:۰۵
ازدواج با ام البنین  اول دفتر به نام خالق جان آفرینآن خدای واحدِ فردِ ودود بی قرین می گشایم لب به نعتِ خسرو ذوالاحتشاممصطفی سردار دین آن صاحب والامقام پس از آن گویم ثنای مرتضی شاه جهانکو بود شیرِ شجاعِ کردگارِ لامکان می  کنم اینک روایت داستانی را چناناز روایات موثق  گوش ده بر من زجان رفت از دار فنا زهرای اطهر فاطمهگشته دشوار از برای مرتضی عالم همه گفت حیدر با عقیل نیک منسب یا اخییک زنی کن انتخاب از خاندان پُر دلی خاندانش گر شجاع و پُر دلی باشد بسینسل آن زن هم دلیروشیر دل آید همی بود یک مردی دلیر و نامدار اسمش حزامنزد او آمد عقیل ولیک با صد احترام گفت حرف از ماجرای عقد با آن نامدارازبرای دخت او با مرتضی شد خواستگار اصل ونسلش بود از شیران ابنای کلاباز یلان نامدار و پر دلِ دوران ناب عقد او با مرتضی ‍صورت گرفت در روزگارآمد اندر منزل شاه عرب با افتخار از قضا بنگر که اسم او بود هم فاطمهلیک در دل داشت مهر فاطمه بی واهمه از ارادت او بگفتا من کنیز این درممن کنیز خانه بانوی پاک اطهرم نزد طفلانت مگو نام مرا از بعد اینبر کنیز خود بگویید ازوفا ام البنین گشت چندی طی، تولد شد یل شیر علیاز قدوم حضرت عباس شد عالم جلی وه چه زیبا نوگلی آمد به گلزار ولاشد بهار از مقدم او گلشنِ دنیای ما هر طرف بنگر ز یمن مولدش باشد شعفپایکوبی کن دلا بشنو نوای ساز و دف آمده  شاهی که از او می شود مشکل روااو بود باب الحوایج او بود مشکل گشا دید یک روز از قضا ام البنین آن شیرربدر بغل دارد گل زیبای خود آن خوش لقب گاه بوسد هر دودستش  گاه بوسد چشم اوچهره مولا شده با اشک چشمش شستشو گفت یا حیدر چه باشد عیب ونقص دلبرماین چنین گریان تویی ای رهنما و رهبرم گو به من عیبی بود آیا به دستان پسربهرچی اینسان تویی مولای من خونین جگر گفت حیدرنیست عیبی بر دودستانش ولیهست در دستان او یک راز پنهان و خفی گو به من یا مرتضی  من هم شوم واقف ز رازغم مرا در دل فراوان شد بگو ای غمگداز گفت مولا می شود دستان طفل ما جدادر صف کرببلا از ظلم اعدای دغا می شود قربان مولایش حسین این باوفامی دهد چشم و دو دست خویش در راه خدا تا که بشنید این سخن از شیر منان  آن زمانطفل خود را او گرفت و شد روان از آن مکان برد در نزد حسین  آن طفل خود را با ادبدور او دادش طواف آن بانوی نیکو نسب گفت یا مولا حسین جانم  به قربان تو بادجان عالم ،جان این طفلم به قربان تو باد صد چو عباسم فدای عزت شایان تومن خوشم اینک که عباسم شود قربان تو صد سلام کبریا سامع براین بانو مدامصد درود مصطفی بر شان آن والامقام یکشنبه ۱۵-۱۱-۱۴۰۲ سید مصطفی سامع