وفایی شوشتری

وفایی شوشتری

بند هفدهم

۱

آه از دمی که رو به ره آورد کاروان

بر هفتم آسمان شد از آن کاروان فغان

۲

یک کاروان تمام زن و طفل خورد سال

از جور چرخ بی کس و در، بند ناکسان

۳

یک تن نبود محرمشان غیر عابدین

آن هم علیل و زار و گرفتار و ناتوان

۴

مردان کاروان همه بی سر به روی خاک

سرها، به نیزه با سرِ سالار کاروان

۵

آشوبِ حشر شور قیامت شد آشکار

چون سوی قتلگاه شد آن کاروان روان

۶

دیدند سروران همه تن داده بر قضا

دل بر قدر نهاده و سر داده بر سنان

۷

تن های مهوشان همه افتاده بر زمین

هر یک چو آفتابی و برتر ز آسمان

۸

بی تاب بر زمین همه افکنده خویش را

از ناقه ها چو برگ خزان موسم خزان

۹

زن های بی برادر و اطفال بی پدر

هریک کشیده در بر خود پیکری چو جان

۱۰

آن بلبلان زار، به گلزار قتلگاه

چون جسم گلرخان همه از دیده خون فشان

۱۱

هر بلبلی ز داغ گلی با هزار، شور

افکنده غلغلی که گلم رفته از میان

بر باد رفت گلشن زهرا، به نینوا

افتاده بلبلان خوش الحانش از نوا

تصاویر و صوت

نظرات