وفایی شوشتری

وفایی شوشتری

بند ششم

۱

بیا به دانه ی اشک این زمان معامله کن

به ماتم شه دین پای دل پر آبله کن

۲

به روز حشر که هر کرده را دهند جزا

اگر بهشت ندادندت از حسین گله کن

۳

مگو بهشت کجا ما کجا و شاه کجا

بریز اشک روان یکدو روز حوصله کن

۴

ولی نه شرط محبّت بود که بهر حسین

بگویمت به بهشت اشک خود مبادله کن

۵

بریز اشک و مخواه از حسین غیر حسین

زهرچه دل به حسین بند و خویش یکدله کن

۶

گرت ز هر مژه خون قطره قطره جاری نیست

نظر به خنجر و شمر و به تیر حرمله کن

۷

ز یاد، می نرود چون حسین به زینب گفت

ز موی خویش تو درپای صبر سلسله کن

۸

شوی چو مرحله پیما به سوی کوفه و شام

تو خویش قافله سالار اهل قافله کن

۹

بلامبین و ولا را ببین که حضرت دوست

به خون بهاست تو خود دیده باز بر صله کن

۱۰

کنونکه کعبه ی مقصود کبریا شده ایم

صفای حق بنگر با نشاط هروله کن

۱۱

به گوش جان حسین ناگهان رسید پیام

که زودتر، به لقا کوش و ترک مشغله کن

۱۲

گذشت وقت زوال و رسید وقت بقا

تو جان خویش به جانان خود معامله کن

۱۳

که ما از آنِ تو هستیم و خونبهای توایم

تو هرچه خواهی در کار ما مداخله کن

۱۴

«وفایی» آنچه نوشتی تو در صحیفه ی عمر

به غیر صفحه ی عشقش تمام باطله کن

تصاویر و صوت

نظرات