وفایی شوشتری

وفایی شوشتری

بند هفتم

۱

عشق آن بود، که از تو تویی را به در کند

ویرانه ی وجود تو زیر و زبر کند

۲

عشق آن بود، که هرکه بدان گشت سربلند

بر نیزه سر نماید و با نیزه سر کند

۳

عشق آن بود، که تشنه ی دیدار یار را

حنجر زآب خنجر فولاد تر کند

۴

عاشق کسی بود، که به دوران عاشقی

بر خود حدیث عیش جهان مختصر کند

۵

هرکس که در زمانه شود دردمند عشق

از راحت زمانه به کلّی حذر کند

۶

در باغ جان هر آنکه نشاند نهال غم

نبود غمش که خشک شود یا ثمر کند

۷

عاشق به جز حسین علی کیست در جهان

کز بهر دوست از همه عالم گذر کند

۸

کو چون حسین آنکه زسودای عاشقی

نه شادمان به نفع و نه خوف از ضرر کند

۹

کو چون حسین آنکه به میدان امتحان

جانان هر آنچه گویدش او بیشتر کند

۱۰

حق خواهدش که تن به خدنگ بلا، دهد

او جان و تن به تیر بلایش سپر کند

۱۱

از خود گذشته اکبر از جان عزیزتر

در راه دوست داده و ترک پسر کند

۱۲

ای من غلام همّت والای آن شهی

کز ممکنات یکسره قطع نظر کند

۱۳

هم خواهران و دخترکانش دهد اسیر

هم کودکان خورد نشان قدر کند

۱۴

از نینوا، به کوفه و از کوفه تا به شام

رأس بریده با حرم خود سفر کند

۱۵

برتر بود ز عرش علا خاک کربلا

نازم به عشق او که به خاک این اثر کند

۱۶

بهتر بود ز آب بقا خاک درگهش

خضر نبی کجاست که خاکی به سر کند

۱۷

گفتی که چهره سرخ «وفایی» کند ز عشق

آری کند ولیک ز خون جگر کند

تصاویر و صوت

نظرات