
صوفی محمد هروی
بخش ۱۱ - خبر بردن خادمه
۱
خادمه بار دگر از روی مهر
رفت سوی خدمت آن ماه چهر
۲
دید که بنشسته به تخت مراد
خادمه را چشم چو بر وی فتاد
۳
گفت دعاها و ثنا بی شمار
خادمه با آن صنم گلعذار
۴
کرد بسی حیله و سعیی نمود
تا که زبان باز به گفتن گشود
۵
حال دل زار جوان را بگفت
هر چه به دل بود مر او را نهفت
۶
خنده زنان گشت چو گل در سحر
گفت به آن خادمه کای بی هنر
۷
چند غم مردم نادان خوری
هست مرا جمله جهان مشتری
۸
گر شود او از غم رویم هلاک
ور نشود، حسن مرا خود چه باک
نظرات