صوفی محمد هروی

صوفی محمد هروی

بخش ۲۸ - نامه نهم

۱

این سخنان خادمه چون باز گفت

چهره او چو گل احمر شکفت

۲

خادمه را خواست بسی عذر، نیک

او به تمنای رخ یار لیک

۳

روی نهاد او به کف پای این

شاد شد او زین خبر نازنین

۴

گفت ایا سرو قد نوجوان

از من دلداده سلامی بخوان

۵

بنده نوازی کنیم بی عدد

گر بکنی شاد دلم را ز خود

۶

منت و صد شکر تو بر جان من

ای بت شیرین لب خندان من

۷

ای لب تو آرزوی جان مرا

چاک کنم در غم تو جامه را

۸

گرچه مرا سوخت غمت همچو عود

هجر به امید تو آسان نمود

۹

هر چه به یاد تو مرا آن خوش است

گر همه آن دوزخ پر آتش است

۱۰

درد تو بهتر ز دوایی دگر

نیست مرا جز تو هوایی دگر

۱۱

عشق تو خوشتر ز همه کاینات

لعل تو سرچشمه آب حیات

۱۲

ای بت عیار به من رخ نما

من به امید تو کشیدم بلا

۱۳

نیست مرا طاقت صبر و قرار

باز رهان زودترم ز انتظار

۱۴

صبر من و مهر تو شد ناپدید

عشق چنین در همه عالم که دید

۱۵

خادمه بر گوی دگر بار تو

این سخنانم بر دلدار تو

تصاویر و صوت

نظرات