
صوفی محمد هروی
بخش ۳۰ - خبر آوردن خادمه و پیغام خوش
۱
خادمه خندان و دل شادمان
آمد و بنشست به پیش جوان
۲
گفت جوان را که شبت گشت روز
هیچ دگر در غم هجران مسوز
۳
شام فراق تو به پایان رسید
درد ترا نوبت درمان رسید
۴
بخت ببین باز مددگار تست
این اثر دیده بیدار تست
۵
گفت بیا امشب و بر گیر کام
از لب جان بخش من ای نیک نام
۶
عاشق بیچاره چو این را شنید
روح روان از تن او بر پرید
۷
نیش جفا بر دل او نوش شد
محنت دیرینه فراموش شد
نظرات