صوفی محمد هروی

صوفی محمد هروی

بخش ۴ - نامه بردن خادمه از پیش عاشق

۱

خادمه چون این سخنان گوش کرد

عقل و خرد جمله فراموش کرد

۲

کرد بسی گریه چو ابر بهار

خادمه بر جان جوان فگار

۳

گفت بیا غم مخور ای نوجوان

من غم کار تو خورم این زمان

۴

بهر تو بستم به میان من کمر

بو که مراد تو برآید مگر

۵

گشت دلت خون به غمش پای بند

غم مخور و صبر کن ای مستمند

۶

عاقبت از صبر برآید مراد

بستگی از صبر بیاید گشاد

۷

داد بسی خادمه دلداریش

کرد درین واقعه غمخواریش

۸

رفت ز بالین جوان فگار

تا به برآن صنم گلعذار

تصاویر و صوت

نظرات