
صوفی محمد هروی
بخش ۱۰
۱
رخ تو آیت حسن و دهان دروست چو میم
مثال خال تو و زلف همچو نقطه جیم
در جواب او
۲
مرا به کاسه بغرا محبتی است قدیم
گواه، صحنک ماهیچه است و آش حلیم
۳
زهمدمی چغندر شدست آش ترش
به روزگار چنین تیره و سیاه گلیم
۴
کشیده صف نخود آب و برنج و نان عسل
منم شجاع و نترسم ازین چهار غنیم
۵
دلم به صحنک حلوا و نان بود مشغول
چو من به قابض ارواح جان کنم تسلیم
۶
بنوش خربزه چندان که جای جان نبود
که سیر چون بود انسان ورا ز مرگ چه بیم
۷
اگر بود ته نان در سقر روان زان پیش
من شکسته چو دونان روم به قعر جحیم
۸
شود به سفره چو نانها تمام و ناشده سیر
به پیش صوفی مسکین زهی عذاب الیم
نظرات