صوفی محمد هروی

صوفی محمد هروی

بخش ۱۰۲

۱

ای لب شیرین تو حلوای قند

قامت رعنای تو سرو بلند

در جواب او

۲

صحن برنجی که بود پر زقند

مرهم جان است و بسی سودمند

۳

پیش قد دلکش زناج بین

گشته خجل قامت سرو بلند

۴

مرغ دلم گشته اسیر اسیب

روی خلاصی نبود زان کمند

۵

چهره برافروخته بریان صباح

تا برباید دل مسکین چند

۶

در عرق آید شکر از انفعال

کاک به دکان چو کند نیمخند

۷

عیب مکن کله، تو کورماج را

زان که به جائی نرسد خود پسند

۸

هر که چو صوفی به عسل داد دل

پند کلیچه نبود سودمند

تصاویر و صوت

نظرات