
صوفی محمد هروی
بخش ۱۰۵
۱
عاشق و خسته و پریشانم
چاره درد عاشقی نمی دانم
در جواب او
۲
من سرگشته در پی نانم
دل کباب از فراق بریانم
۳
کرد روغن برنج را پامال
گفت ازین قصه بس پریشانم
۴
گفت گیپا که میل نان نکند
هر که دریافت سر پنهانم
۵
ز آتش گوشت خون چکاند دل
لاجرم چون کباب گریانم
۶
از تمنای قرص لیمو باز
می کند میل آب دندانم
۷
گر تو خواهی طعام،«لاموجود»
یک دو شعری بخوان ز دیوانم
۸
درد و جوعی است در دلم صوفی
هست طاس هریسه درمانم
نظرات