
صوفی محمد هروی
بخش ۱۰۶
نانوشته مانده است
در جواب او
۲
آن کس که خورد کاسه اوماج سیر داغ
از وی عجب مدار تو آشفتگی دماغ
۳
صحن مزعفری که به دست آورد کسی
دارد دلش ز لذت و عیش جهان فراغ
۴
چون زلبیا نگاه کن اندر تمام دهر
نشکفته است یک گل احمر ز هیچ باغ
۵
قناد را نگر که در آن شیشه های او
رخشنده قرص صندل و لیموست چون چراغ
۶
ای خرم آن زمان که بود بر حلیم گرم
در پیش من کشیده بود مطبخی ایاغ
۷
ترشی چو با برنج مزعفر بدید گوشت
گفتا قرین شدست به هم عندلیب و زاغ
۸
چون مهر دعوت است سرشته به جان او
صوفی به دهر چاره ندارد ازین بلاغ
نظرات