
صوفی محمد هروی
بخش ۱۱۱
۱
صبا به تهنیت پیر می فروش آمد
که موسم گل و نسرین و ناز و نوش آمد
در جواب او
۲
چو دیگ قلیه برنجم سحر به جوش آمد
دل رمیده من ساعتی به هوش آمد
۳
ز شوق نان تنک بین که مرغ بریان باز
به روی آتش سوزنده در خروش آمد
۴
مرا ز دختر گیپا تعجبی است به دل
که با وجود دل پر چرا خموش آمد
۵
به پنج اشکنه قانع شو و غنیمت دار
ز دیگ کله مرا دوش این به گوش آمد
۶
رسید نان تنک، مژده بخش بریان را
که ناامید نباشی که سترپوش آمد
۷
ز یمن دولت میمون مطبخی بودست
که خوان اطعمه دوشینه ام به دوش آمد
۸
دل شکسته صوفی ز اشتیاق طعام
غلام حلقه به گوشان نان فروش آمد
نظرات