صوفی محمد هروی

صوفی محمد هروی

بخش ۱۱۸

۱

تا بر رخ آن مه نظر انداخته دیده

صد گونه بلا این دل بیچاره کشیده

در جواب او

۲

آن کس که لب دلبر سنبوسه گزیده

صد شکر خدا را که به مقصود رسیده

۳

امروز چه حال است که آن بره بریان

چون آهوی وحشی ز من خسته رمیده

۴

بوی حبشی پست کند نکهت نان را

این نوع بلای سیه امروز که دیده

۵

ماننده گیپا دل پر دارم از اندوه

تا بر رخ بریان نظر انداخته دیده

۶

در روی زمین هیچ صدائی به از این نیست

کاواز بر آید که مزعفر برسیده

۷

حاصل که ز عمرش نبود هیچ تمتع

هر کس نمک دیگ حلیمی نچشیده

۸

جز باد ندیدست به کف صوفی مسکین

چندان که پی صحن مزعفر بدویده

تصاویر و صوت

نظرات