
صوفی محمد هروی
بخش ۱۲۰
۱
دارم دل دیوانه گرفتار به بندی
ای همنفسان در خم ابروی کمندی
در جواب او
۲
گر دست دهد آه مرا شربت قندی
از غم نرسد بر دل من هیچ گزندی
۳
در قید اسیب است دل و کی شود آزاد
مرغی که در افتاد به ناگه به کمندی
۴
در دیده من خوبتر از قامت زناج
حقا که نیاید به جهان سرو بلندی
۵
بگرفت دل از صحنک ططماج الهی
سیراب همی خواهم و غازی سمندی
۶
تا تن خبری از سر سودا زده یابد
گیپا اگرت نیست بده کله چندی
۷
بر قامت بریان زتنک جامه چو داری
زنهار زططماج برو دوز دو بندی
۸
صوفی بجز از لوت زدن هیچ نداند
چون او نبود در همه آفاق لوندی
نظرات