
صوفی محمد هروی
بخش ۱۲۱
۱
نصیب ما ز می لعل دوست گشته خمار
کنیم جان به سر و کار عشق آخر کار
در جواب او
۲
سحر کسی که کند نوش یک دو جو زاسرار
علی الصباح بباید سه کله اش ناچار
۳
اگر نه بره بریان بود به نیمه روز
چو روزه دار بر آرد گرسنگیش دمار
۴
دلم به صحنک ماهیچه آرزومندست
به شرط آن که برو قیمه باشدی بسیار
۵
مزاج من که به سودا کشد ز بی برگی
دواش گرده گرم است و دنبه پروار
۶
مقدمی بود اندر میان هر قومی
میان آشپزان کله پز بود سردار
۷
همیشه بر سر گنج است مار، و قیمه نگر
به روی صحنک ماهیچه، گنج بر سر مار
۸
به کار صوفی مسکین نیرزد از بد و نیک
به لوت خوردن و زله بزیست یک دینار
نظرات