صوفی محمد هروی

صوفی محمد هروی

بخش ۱۲۳

۱

آه ازین درد جدائی که مرا بر جگرست

آه ازین آتش جانسوز که هردم به برست

در جواب او

۲

مرض جوع زانواع مرضها بترست

تو چه دانی که ازین درد، دلت بی خبرست

۳

سخنی با تو بگویم بشنو از سر صدق

مرهم سینه هر گرسنه حلوای ترست

۴

قلیه گر بر سر بغرا نبود بد باشد

لیک همکاسه چو افتاد از آن بد، بتر ست

۵

به روی سفره که مانند سماء دوارست

کاسه ها اختر و آن صحن مزعفر قمرست

۶

آن که او قوت دل باشد و آسایش جان

تنک میده و آن شیر برنج شکرست

۷

از گلستان ارم به بود اندر همه حال

طبقی نرگسی آن لحظه که اندر نظرست

۸

صوفیا گر چه بلائی بود این گرسنگی

با تو همکاسه پرخوار بلائی دگرست

۹

این چه بوی است که بازار معطر گشته

مشک را قوت این نیست کباب جگرست

تصاویر و صوت

نظرات