
صوفی محمد هروی
بخش ۱۳۰
۱
رخ تو مظهر انوارهای سبحانی است
خط تو آیت الطافهای ربانی است
در جواب او
۲
مرا به صحنک بغرا محبت جانی است
اگر چه معده پر از نان گرم و بریانی است
۳
چه می کنی صفت امروز آب حیوان را
به شیر منش نظر کن که آب حیوانی است
۴
به شهر اگر دل بریان به جان فروشد کس
جگر بماند از آن کس بخر که ارزانی است
۵
ز سر باطن گیپا نیافت کله وقوف
بلی چو در دل او رازهای پنهانی است
۶
ز اشک و ناله و سوزی که شب ز بریان آید
برنج را بنگر اندرین پریشانی است
۷
هوای قلیه کدو در سر من است ولیک
دل شکسته پر از آرزوی بورانی است
۸
عوض کند به دو عالم اگر ته نان کس
به نزد صوفی مسکین کمال نادانی است
نظرات