
صوفی محمد هروی
بخش ۱۴
۱
بعید گشته مرا وصل آن پری رخسار
ز جان خویش بعیدم، مرا به عید چه کار
در جواب او
۲
اگر به خربزه خسروی شوی تو دوچار
بنوش آنچه توانی و هیچ شرم مدار
۳
چو خوش به دست تو افتد شهید کن خود را
صباح صحنک شفتالویی چو غبغب یار
۴
کجا به سیب کند میل اندرین عالم
کسی که روی بهی دارد این زمان ز انار
۵
کسی که صحنک انگور دید و نان تنک
زهی سعادت جاوید و دولت هموار
۶
اگر به استه گرفتار گشته است رطب
مکن تو عیب که باشد همیشه با گل خار
۷
شفای علت صفرا چو آلو انگورست
ز بهر او همه صفرا کند دلم صد بار
۸
بنوش تا که نفس را دگر نباشد راه
رسی به سیب حسینی تو صوفیا زنهار
نظرات