
صوفی محمد هروی
بخش ۱۶
۱
جانم به لب رسید ز سودای آن حبیب
وز عاشقی نصیب من این است تا نصیب
در جواب او
۲
آن چرب روده ای که بود اسم او اسیب
آیا بود که بر من مسکین شود نصیب
۳
دردی است جوع و شربت او روغن و حلیم
از پیش مطبخی نروم جانب طبیب
۴
سیری ز نان میده و پالوده عسل
امری بود محال و حدیثی بود عجیب
۵
محبوب من چو گرده نان است این زمان
دانی چه لذتی بود اندر بغل و جیب
۶
دل در کمند حلقه زنجیر زلبیاست
کس را مباد در دو جهان یاد آن غریب
۷
پیوسته یاد معده پر از گرده و برنج
یارب دعای خسته دلان را بکن اجبیب
۸
صوفی در آن زمان که به مکتب شروع کرد
الحمد شکر اطمعه می خواند با ادیب
نظرات