
صوفی محمد هروی
بخش ۲۱
۱
رخ تو مظهر انوار ربی الاعلی است
که صنع بی حد و اندازه اندرو پیداست
در جواب او
۲
رسید عید صیام و جهان پر از غوغاست
بیا که موسم عیش و کلیچه و حلواست
۳
اسیر حب نبات است جان شیرینم
ز شوق ماهی قندی دو دیده ام دریاست
۴
به روز عید سعیدست هر که در عالم
به پیش دیده او، نان و قلیه و بغراست
۵
کلیچه راز چه آرای می کند خباز
به خط و خال چه حاجت رخی که او زیباست
۶
کلنبه پیرهن قرمشی از آن پوشید
که هست عید و به خوبان حریر زرد نواست
۷
زرشک صحنک فرنی همیشه پالوده
ز خود بریده و پیوسته لرزه بر اعضاست
۸
چو کله در سر صوفی مستمند امروز
هوای صحبت جان پرور رخ گیپاست
نظرات