
صوفی محمد هروی
بخش ۲۴
۱
لب لعل تو شفای دل بیماران است
هر که را نیست غم و درد تو بیمار آن است
در جواب او
۲
وه که امروز چو پالوده دلم لرزان است
که به ناگه بربایند، چو در دکان است
۳
هیچ دانی که چرا دنبه بود در پی گوشت
هست این چاکر دیرینه و او سلطان است
۴
گر فروشند به ملک دو جهان یک گیپا
بخر امروز تو ای خواجه که بس ارزان است
۵
چند گویی که مرا هست هوس آب حیات
بهتر از آب حیات ارطلبی این نان است
۶
گر بسوزد مکنش عیب تو ای یار عزیز
دل سودا زده چون در هوس بریان است
۷
گر چه با گوشت برابر شده، گر طباخ
کرد صد پاره تنش را و سزای آن است
۸
هر چه گویند ز شوق عسل و قلیه برنج
در دل صوفی سودا زده صد چندان است
نظرات