
صوفی محمد هروی
بخش ۲۹
۱
بیا بیا که به روی تو آرزومندم
بریدم از خود و خواهم که با تو پیوندم
در جواب او
۲
چنان به صحنک ماهیچه آرزومندم
که سیریم نبود می پزند هر چندم
۳
مسمنی به مزعفر به پخته کاری گفت
«بریدم از خود و خواهم که با تو پیوندم»
۴
برنج زرد اگر مرهم دل است اما
من شکسته دعاگوی خورده قندم
۵
سری من است و قدمهای مطبخی دیگر
چو مسلخم نکند پاره پاره هر چندم
۶
کباب را به من خسته هست حق نمک
میان به خدمت زناج من چرا بندم
۷
کنم بیان نعمهای دوست چون صوفی
چو غرق نعمت پرورده خداوندم
نظرات