صوفی محمد هروی

صوفی محمد هروی

بخش ۳۴

۱

به بام قصر چو آن ماه دلپذیر آمد

دل شکسته من باز در نفیر آمد

در جواب او

۲

مرا چو نان تنک دوش در ضمیر آمد

به پیش دیده من قرص مه حقیر آمد

۳

مرا ز کله زبانی است با هزاران شکر

ز جوع دل شده دسپاچه دستگیر آمد

۴

رسید صحنک ماهیچه، نان ریزه مخور

ز چاکران نبود حاصلی چو میر آمد

۵

قبای نان تنک دوختم بیا بنگر

به قد و قامت زناج بی نظیر آمد

۶

مرا به بره بریان محبت جانی است

که از دهان وی امروز بوی شیر آمد

۷

شدم ز عین محبت مرید قلیه برنج

بیار دست ارادت کنون چو پیر آمد

۸

زبس که صوفی مسکین حدیث بغرا گفت

ز مطبخ سخنش بین که بوی سیر آمد

تصاویر و صوت

نظرات