
صوفی محمد هروی
بخش ۳۶
۱
خاطرت هست چو برگ گل نسرین نازک
نکشم آه و شد اندر دل من جور تو لک
در جواب او
۲
نان که چون خاطر یارست درین سفره تنک
ای عزیزان گرانمایه بنوشید سبک
۳
گوشت را زود بدرید چو دل از دشمن
چو تنی خسته بدخواه کنیدش جک جک
۴
شوربا را که بود گرم چو دلهای محب
همچو دیدار رقیبانش مسازید خنک
۵
صحن پالوده که لرزان چو دل من باشد
هست شیرین چو لب لعل نگار چابک
۶
لشکر اطعمه چون صف بکشد در میدان
می زن از هر طرفش همچو سوار چابک
۷
دایم از بیم که نان کم نشود در سفره
می کند این دل سودازده من تک تک
۸
بر سر سفره چو همکاسه شوی با صوفی
بس که از کینه اشکم تو بگریی جک جک
نظرات