
صوفی محمد هروی
بخش ۳۷
۱
زبس که بورقم اندر ضمیر می آید
ز مطبخی سنخنم بوی سیر می آید
در جواب او
۲
مرا چو یاد ز نان به شیر می آید
هوای طاس عسل در ضمیر می آید
۳
بدوز بر تن بریان، بیار نان تنک
قبای چست که بس بی نظیر می آید
۴
عبیر باز بر آتش نمی نهد عطار
مگر ز مطبخ ما بوی سیر می آید
۵
چه حالتی است ندانم به دهر کنگر را
که او جوان شده در ماس و پیر می آید
۶
مگو که بهر چه عریان بود چنین ریواج
که او زعین بیابان اسیر می آید
۷
ز یمن گرده نان بین که شمسی افلاک
به چشم صوفی مسکین حقیر می آید
نظرات
علی دادمهر