
صوفی محمد هروی
بخش ۳۹ - وله ایضا
۱
ز جور مطبخیان کی ز نان کنم اعراض
که مهر نان نتواند برید، صد مقراض
۲
دلم به گوشه مطبخ چنان گرفته است قرار
که فارغ است ز جنت درین زمان ریاض
۳
چو یافتم ته نان، نانخورش طلب کردم
چو جوهری به کف آمد چه می کنم اعراض
۴
برو طبیب که دل گشته از تو مستغنی
که هست صحن مزعفر دوای این امراض
۵
به مطبخی کشد این دم دگر ز صحبت شیخ
چو نیست دعوتیان را چو او کسی مرتاض
۶
به دیگ کله پز این دم، تو حاضر دم باش
که تا رسد به تو ناگاه فیض از آن فیاض
۷
ز یمن دولت قلیه برنج و نان باشد
تو هر سواد که صوفی ببرده ای به بیاض
نظرات