صوفی محمد هروی

صوفی محمد هروی

بخش ۴

۱

امروز دیگرم به فراق تو شام شد

در آرزوی روی تو عمرم تمام شد

در جواب او

۲

در سفره بود گرده چندی تمام شد

فکری بکن که رفت نهاری و شام شد

۳

ترشی چو با مویز سیه دید گوشت گفت

باز این سیاه روی غلام غلام شد

۴

آمد شب و به مطبخ ما نیست آتشی

ای دیده پاس دار که خوابت حرام شد

۵

مرغ مسمنی که زپیشم رمیده بود

منت خدای را که دگر باره رام شد

۶

آن نو عروس حجره که پالوده نام اوست

خرم کسی که از لب لعلش به کام شد

۷

چون ننگ و نام اطعمه از لحم برده بود

زان دل تمام در پی این ننگ و نام شد

۸

صوفی هر آن طعام که می پخت در خیال

ماه صیام آمد و آن جمله خام شد

تصاویر و صوت

نظرات

user_image
محمد مهدی فتح اللهی
۱۴۰۱/۱۰/۲۶ - ۰۵:۰۸:۳۹
شعر خوبی بود