صوفی محمد هروی

صوفی محمد هروی

بخش ۴۱

۱

مهر جمال یار که چون روح در تن است

منت خدای را که نهان در دل من است

در جواب او

۲

امروز روز کاچی و دوشاب و روغن است

مرغان برف را چو به دنیا نشیمن است

۳

گر جوز مغز سوده بود روی باش او

بی شک بدان که مرهم جان و دل من است

۴

ای مطبخی مدار تو دوشاب ازو دریغ

کاین آب دار چون جسد، آن روح این تن است

۵

تخم گیاه چون نکند در میان او

هر مطبخی که پخت یقین دان که دشمن است

۶

همکاسه را چو رغبت کامل نیافتم

بی دولتی اوست ولی دولت من است

۷

هر کس نخواهد و نکند فکر کاچی ای

مردش مخوان که در دل مردان کم از زن است

۸

صوفی به غیر لوت زدن هیچدان بود

آری نصیب او ز ازل باز این فن است

تصاویر و صوت

نظرات