
صوفی محمد هروی
بخش ۴۲
۱
هر که دل در هوس آن بت رعنا دارد
گو درآ زود که بر دیده من جا دارد
در جواب او
۲
هر که با جوش بره قلیه تمنا دارد
واقف سر نهان نیست که سودا دارد
۳
می برد دل ز همه گرسنگان در شب و روز
نخود آن حسن که در صحنک بغرا دارد
۴
تلخیی هر که نبیند به دم رفتن دوج
هر که او معده پر از گرده و حلوا دارد
۵
سر به کونین فرو ناورد از عیش و نشاط
در بغل هر که به اسرار منقا دارد
۶
هیچ دانی چه بود عمر و حلاوت با او
صحنک شیر برنجی است که حلوا دارد
۷
خلق گویند مخور خربزه کو صفرائی است
دلم از بهر همین واقعه صفرا دارد
۸
ز غم خوشه انگور ببین صوفی را
همه شب تا به سحر رو به ثریا دارد
نظرات