صوفی محمد هروی

صوفی محمد هروی

بخش ۴۷

۱

چند گاهی است که دل می کشدم سوی برنج

لله الحمد که دیدم به جهان روی برنج

۲

حبشی گشته دعاگوی مزعفر شب و روز

آن سیه چرده بلی هست چو هندوی برنج

۳

می زند بر من سودازده روغن چشمک

چون به بازار نگاهی بکنم سوی برنج

۴

بر سر سفره بدم همنفس آش حلیم

که پدیدار شد از دور هیاهوی برنج

۵

گر دهد دست من بی سر و پا را این دم

دو جهان را بکنم وقف به یک موی برنج

۶

حاجت پیک اجل نیست که اندر مطبخ

جان دهد صوفی سودا زده از بوی برنج

تصاویر و صوت

نظرات