صوفی محمد هروی

صوفی محمد هروی

بخش ۵۱

۱

بیار باده گلرنگ ساقیا حالی

که تا دل خود را کنم ز غم خالی

در جواب او

۲

اگر به دست تو افتد طغار چنگالی

محقرست ز بهر چه دست بر مالی

۳

دو گرده باید و یک کله ای به نیمشبان

که تا دل پر خود را به او کنم خالی

۴

نهار ماست چو یک گوسفند پارینه

چهار باید از این بره های امسالی

۵

به پیش گرسنه مسکین که سوخت ز آتش جوع

خوش است صحنک بغرا اگر بود حالی

۶

مشام جان تو گردد ز بوی نان تازه

چو رویمال خود او را اگر به رو مالی

۷

علی الصباح که مخمور دیده بگشاید

خوش است خربزه های لطیف ابدالی

۸

کشیده مطبخیم صحنک مزعفر و گفت

بنوش صوفی بیچاره، چند می نالی

تصاویر و صوت

نظرات